شعر هایی کودکانه
کی بودکی بود
یه صابون کوچیک موچیک
گریه میکرد جیلینگ جیلینگ
غصه میخورد همیشه
میگفت چرا صابون بزرگ نمیشه
هر روز دارم آب میخورم تر میشم
ولی کوچیک تر میشم
رفتم پیشش نشستم
براش یه خالی بستم
گفتم منم اون قدیماغول بودم
مثل تو خنگول بودم
کوچیک شدم که با توبازی کنم
سرت بدم سر سره بازی کنم
سیب را ماند توپ
پرت کردم در هوا
سیب رفت رفت رفت
تا کنار ابرها...
خوب شد فوری زمین
جیغ سیبم را شنید
تا نخ نامرئی اش
سیب را پایین کشید
تازه من فهمیدم اسم آن نخ جاذبه است
حیف!با این جاذبه کله ی سیبم شکست
اهای سیزده تون بدردشمناتون در بدردوستاتون گل به سرخوشیاتون هزار برابر ماسیزده 1391 رفتم چشمه خیلی بازی کردیم شیطونی کرذیم یه عکس یادگاری از اون موقع
ای کاش نقاش بود همه جا رو رنگ امیزی میکرد
خروس میگه قو قولی قوقو
محمد معین شعر اقا خروسرو خیلی دوست داره منم هر روز واسش میخونم
خورشید خانم که خسته بود
رفت پیش آن کوه کبود
هلال ماه رنگین کمان
نشست کنار آسمان
ستاره ها دور برش
الماس میریختن به سرش
وقتی که شب سحر شد
خروس ازآن خبر شد
قوقولی قوقو رو سر داد
به بچه ها خبر داد
کی خوابه کی بیداره
صبح شده وقته کاره
اهای محمد کوچولو بیدار شو
داداش معید بذار یکم بخوابم اخه خوابم میاد