من دارم کتاب میخونم
به نام مهربان ترین ها
یکی بود یکی نیود زیر گنبد کبود هیچکس نبود امروز میخوام یکی از کتاب داستان هایی که محمد معین
دوست داره رو واستون بنویسم
امیدوارم که خوشتون بیاد بچه ها کی از گرگ بد گنده میترسه؟ محمد کوچولویی من نمیترسه شجاعه
اینم داستان آقا گرگ تنها
گرگ بد گنده تنهایی تنها بود.او هیچ دوستی نداشت.با خودش فکر کرد:چرا من هیچ دوستی ندارم؟
الان بقیشو میگم
شاید چون هیکلم بزرگ ترسناکه !یا شاید هم گرگ بدی هستم.
گرگ بد گنده با خودش گفت:
باشد .از این به بعد دیگه کار بدی نمیکنم .دلم میخواد گرگ خوبی باشم اینطوری حتما دوست پیدا میکنم
خانم غازه وجوجه هایش توی حیاط خانه شان بازی میکردن که گرگ بد گنده از راه رسید وبا ادب مهربانی
گفت سلام خانم غازه سلام جوجه ها خانم غازه که خیلی ترسید فریاد کشید
قات قات قات قات ...گرگ بد گنده اینجاست! جوجه ها زود برید خونه وبا 7 تا جوجه رفت خونه در تق
بست . گرگ بده گنده گفت خانم غازه دررو باز کن من دیگه گرگه خوبی شدم
اومدم اینجا تا با جوجوه هات بازی کنم
اما بچه ها خانم غازه در را باز نکرد
جوجه غازه از پشت پنجره با عصبانیت به گرگ بد گنده نگاه کردند وگفتند گرگ بده ناقلا زود باش برو از
اینجا دیگه نیا پیش ما گرگ بد گنده ناراحت شد او دلش میخواست گرگ خوبی بشود ولی خانم
غازه وجوجه هاش باور نمیکردن گرگ با خودش گفت من باید کارهایی خوبی کنم تا بتونم برای خودم
دوستی پیدا کتم. پس تصمیم گرفت کارهایی خوبی کنه ............
محمد معین و کتاباش
گلم وقتی که گشنت بشه میری سر یخچال درشو باز میکنی میری توش تا نیم ساعت هم بیرون بیا
نیستی حتی یه بار هم اتفاق افتادکه رفته بودی توی یخچال درشم بسته بودی خدارو شکر که زود
فهمیدم خیلی شیطنت میکنی
الهی قربونت برم